کد مطلب:133225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

مخالفت شخصیت های اسلام با ولیعهدی یزید
... چنانكه گذشت مبارزات علیه ولایت عهدی یزید از طرف تمام شخصیت ها و حتی طرفداران بطور علنی جریان داشت؛ ولی فرق است بین مبارزه ای كه از هدفی عالی برخوردار است و در راه تحقق بخشیدن به آمال انسانی و ملكوتی است، با مبارزه ای كه شائبه ای از خود پرستی، حمیت، حفظ شخصیت و امثال آن داشته باشد و بر پایه هایی لرزان استوار بوده و با وعده و وعیدی فروریزد. در بین مخالفین ولایتعهدی یزید به طوری كه خواندیم، مروان حكم و سعید بن عثمان بودند كه یكی با تهدید و دیگری با تطمیع دست از مخالفت برمی دارد و فوری در شمار عمال دستگاه اموی درمی آید.

و همچنین ابن عمر و ابن زبیر بودند كه خود، هوای خلافت بر سر داشتند، گیرم كه اینها از نظر ایده و هدف بات مروان و امثال آن بسیار تفاوت داشتند؛ ولی اهداف آنها خارج از رنگ و ریا نبود و در مبارزات خود اخلاص نداشتند. بی مناسبت نیست برای دریافت ایده ی آنها فرازی چند از آنچه در این باره بر زبان رانده اند، در اینجا بیاوریم تا خواننده ی ارجمند آن را با كلمات امام حسین علیه السلام تطبیق كند و فرق مبارزات اصولی و غیر اصولی را بداند.


عبدالله بین زبیر در این زمینه چنین گفت:

«... این خلافت، خاص قریش است كه بر اثر سابقه های گرانبها و كارهای شایسته و پدران شریف و فرزندان گرامی خویش باید بدان دست یازند.

معاویه! از خدا بپرهیز و با انصاف رفتار كن. این عبدالله بن عباس و ابن عبدالله بن جعفر است كه پسر عموهای رسول خدایند و این منم كه پسر عمه رسول خدایم. علی علیه السلام، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را جانشین خود گذاشته كه تو می دانی اینان كیانند! از خدا بپرهیز و خودت بین ما و خویش حكم كن!»

ابن عمر گفت:

«این خلافت بر شیوه ی هرقل، قیصر و كسری نیست كه پسران از پدران به ارث برند اگر چنین بود، من بعد از پدرم می بایست به خلافت برخیزم. به خدا پدرم از آن رو مرا در شورای شش نفری داخل نكرد كه مسأله شرط و شرط بندی نیست و بلكه خلافت، مال قریش است. البته كسی كه برای آن اهلیت دارد و هر كس را كه مسلمین بپسندند و متقن تر و پسندیده تر باشد.» و افزود:

«... اگر مردم به استقامت گراییدند من هم در هر صلاحی كه امت محمد وارد آن شدند، وارد خواهم شد.»

عبدالرحمن ابن ابی بكر چنین گفت:

«به خدا دوست داریم تو را در جسارتی كه راجع به كار یزید مرتكب شده ای به خدا واگذاریم. به خدا كه یا باید خلافت را در شوری واگذاری و یا آن را به صورت اول برخواهیم گردانید..»

اگر این سخنان را كه در عین مخالفت با ولیعهدی یزید، خالی از تعصبات قبیله ای نیست، با مطالب اصولی امام حسین علیه السلام، مقایسه كنیم، بالعیان می بینیم كه اغلب اینان، با توجه به جنبه های قبیلگی و زدوبندهای گذشته سخن می گویند ولی امام حسین علیه السلام، در تعقیب هدف اصولی خود سخن می گوید و بدین مسایل توجه نمی كند و آنگاه كه معاویه از او می پرسد كه خودت را می گویی؟ بالصراحة جواب مثبت می دهد و هیچگاه برای اظهار حق، از بیراهه نمی رود. آنكه خود را به حق، شایسته مقامی می داند و آن مقام را نه برای مقام، بلكه برای هدف می خواهد، از صراحت باك ندارد؛ ولی روحیه اشخاصی كه در پی مقامی هستند و می خواهند


روی حس جاه طلبیشان پرده كشند، طوری است كه اجبارا مطالب خود را زیر پرده می گویند كه كسی درباره ی آنها گمان خود پرستی نبرد:

برای تكمیل این بحث، لازم است موقف دیگری از امام و سایر مخالفین ولایت عهدی یزید را ملاحظه كنیم و شیوه ی سیاسی امام را بهتر دریافت نماییم.

- در سفر دیگری معاویه پس از بیعت شام و عراق به مدینه آمد، چهره ای خشونت آمیز و تند گرفت، و با همه شخصیت های مدینه به تندی سخن گفت. او بر عایشه در آمد و گفت: «اینان را اگر بیعت نكنند، می كشم!» شخصیت ها همگی به مكه رفتند. او نیز پس از چندی كه در مدینه ماند به مكه آمد و با صله و انعام، چهره اش را عوض كرد. شخصیت ها به یكدیگر گفتند: فریب نخورید! معاویه از راه دوستی این كار را نمی كند! او مقصدی دارد كه باید برایش جواب تهیه كرد! و به اتفاق آراء، ابن زبیر را به عنوان سخن گوی خویش برگزیدند.

معاویه آنان را احضار كرد و چنین گفت:

- راه و رسم مرا درباره ی خود دیدید! یزید، برادر (!) و پسر عموی شماست و میل دارم كه او را به نام خلافت جلو اندازید! ولی خودتان به عزل و نصب و تقسیم مال بپردازید و او در این باره با شما به معارضه برنخیزد.

همگی سكوت كردند. معاویه دو مرتبه گفت:

- چرا جواب نمی دهید؟ و آنگاه رو به ابن زبیر كرد و گفت: سخن بگو، كه خطیب آنان تویی!

- ما تو را بین سه كار مخیر می سازیم.

- بگو

- یا مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله رفتار كن، یا مثل ابوبكر و یا مثل عمر.

- اینها چه كردند؟

- رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات و كسی - جانشین خود نكرد [1] و مردم ابوبكر را


پسندیدند.

- بین شما كسی مثل ابوبكر نیست و من می ترسم اختلاف شود.

- درست، پس مثل ابوبكر رفتار كن كه به یكی از افراد قریشی كه از قوم خویشان خودش نبود، وصیت كرد. و یا مثل عمر كه مسأله را در یك شورای شش نفری كه احدی از فرزندان و اقوامش در آن شركت نداشتند واگذار كرد.

معاویه اندكی اندیشید.

- حرفی غیر از این داری؟

- خیر!

معاویه آنگاه رو به دیگران كرده و گفت:

- شماها چطور؟

- گفته ی ما همان است كه ابن زبیر گفت.

- جلوتر، این سخنان را به شما بگویم كه «هر كس انذار كرد، دیگر معذور است» من كه سابقا خطبه می خواندم، شما برمی خاستید و جلوی روی مردم مرا تكذیب می كردید. من تحمل می كردم و می گذشتم؛ ولی این بار كه من سخن می گویم به خدا اگر یك نفر از شما یك كلمه بر من رد كند، كلمه ی دوم را نگفته شمشیری بر سرش فرود خواهد آمد!...

معاویه، آنگاه رییس گارد خود را احضار كرد و گفت:

- با هر یك نفر دو نفر مسلح مأمور كن، اگر یكی از اینها یك كلمه سخن گوید با شمشیر او را بزند.

و بدین ترتیب آنان را با خود به مسجد برد و بر منبر رفت. آنگاه چنین گفت:

- این جماعت سروران مسلمین و برگزیدگان آنانند! هیچ كاری بدون مشورت آنان حل و فصل نگردد! اینها رضایت دادند و با یزید بیعت كردند! شما هم به نام خدا بیعت كنید...

و از مردم بدین ترتیب بیعت گرفت و بلافاصله از مكه به مدینه رفت.

آنگاه مردم با این عده ملاقات كردند و گفتند:


- به خدا ما فكر می كردیم شما راضی نشوید و بیعت نكنید. چگونه رضایت دادید و بیعت كردید؟

- ما بیعت نكردیم!

- پس چرا گفتار او را رد نكردید؟

- ترسیدیم ما را بكشد!

معاویه بعد از این جریان در مدینه نیز از مردم بیعت گرفت. [2] .

دقت در سرگذشت فوق نشان می دهد كه امام، یك انقلابی با تدبیر و دور اندیش بود و به مقتضای حال، سخن می گفته و یا سكوت می كرده است.

سكوت امام علیه السلام، در این موقعیت خطرناك در بدو نظر عجیب و مورد ایراد به نظر می رسد؛ ولی وی صحیح نمی داند كه خود را در اینجا در یك موقعیت نامناسب و به همراه افرادی ناهماهنگ كه هر یك هوایی در سر دارد، خود را به كشتن دهد! او، گر چه جان خود را در برابر خدا از سر شوق و شادی می بازد؛ ولی عقیده ندارد كه این جانبازی، در هر موقعیت، صحیح و درست است. بدین لحاظ می بینم وی هر چند از مبارزان و انقلابیون ضد اموی جانبداری می كند و آن مبارزین فداكار و حق پرست را می ستاید، ولی خود، بدین گونه اقدامات دست نمی زند.

او، خود را برای یك انقلاب دامنه دار و پرماجرا آماده می كند؛ مبارزه ای كه به همراهی افراد با هدف و هم عقیده و مخلص و پاكدامن كه از میان اجتماع اسلامی برگزیده شده اند، صورت گیرد. آری، اگر او از سر ترس و واهمه، چنین می كرد، جای پرسش و ایراد بود؛ ولی با آینده ای كه از او می بینیم، روح بزرگ و با تدبیر او در نظر ما مجسم می شود.


[1] اين گفته با واقعه ي «غدير» ناسازگار است.

[2] كامل ابن اثير، ج 3، ص 318 - 221.